جدول جو
جدول جو

معنی فریه گر - جستجوی لغت در جدول جو

فریه گر
(فِرْ یَ / یِ گَ)
لعنت کننده. نفرین کننده. کسانی که در جنگ از دور به سپاه دشمن دشنام دهند و آنهارا به خشم آرند: سپهسالاری وی ابوالحسن حاجب داشت و فریه گران بر باره شدند. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرده گر
تصویر پرده گر
پرده دوز، پرده ساز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مویه گر
تصویر مویه گر
نوحه کننده، زاری کننده، برای مثال مویه گر گشته زهرۀ مطرب / بر جهان و جهانیان مویان (انوری - ۷۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نفرین گر
تصویر نفرین گر
نفرین کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گریه گر
تصویر گریه گر
گریان، کسی که گریه کند و اشک بریزد، اشک باران، گرینده، گریه ناک، گریه مند، اشک ریز، اشک فشان، باکی، اشک بار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فتنه گر
تصویر فتنه گر
فتنه انگیز، آنکه فتنه و آشوب برپا می کند، زیبا و دل فریب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارزه گر
تصویر ارزه گر
کسی که پیشه اش کاهگل مالی یا گچ کاری ساختمان است، گچ کار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آفرین گر
تصویر آفرین گر
آفرین گو، آفرین خوان، ستایش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برزه گر
تصویر برزه گر
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، گیاه کار، حرّاث، حارث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرفه گر
تصویر کرفه گر
کرفه کار، ثواب کار، کرفه گر
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ گَ)
حیران کننده. متحیرکننده. پریشان خاطر کننده:
با جنون عشق تو خواهیم ساخت
ترک عقل خیره گر خواهیم کرد.
عطار
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ گَ)
اندودگر. کاهگل کار
لغت نامه دهخدا
(طَ / طِ رَ / رِ گَ)
خشمگر. خشمگن. خشمگین:
گفتا چو منی را چه دهی دیدۀ طیره
نفرین بچنین طیره گر خیره نگر بر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(فِ نَ / نِ گَ)
آنکه ایجاد فتنه کند. فتنه جو. فتنه انگیز:
چون ز فتنه گران تهی شدجای
پیش خود فتنه را نشاند ز پای.
نظامی.
رجوع به فتنه انگیز شود
لغت نامه دهخدا
(فَ خَ سَ)
ده کوچکی است از بخش مراوه تپۀ شهرستان گنبدقابوس، واقع در 12هزارگزی خاور مراوه تپه و کنار رود خانه اترک. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِگَ)
بسیار خایه کننده. بیوض. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(فَ گَ)
آفرین خوان. آفرین گوی:
نهاد آن روی خون آلود بر خاک
ابر شاه آفرینگر، با دل پاک.
(ویس و رامین).
جوان و پیر سزد آفرین گر تو که تو
بسال و بخت جوانی بعقل و دانش پیر.
معزی
لغت نامه دهخدا
(اَ زَ / زِ گَ)
اندایش گر. گچ مالنده. (برهان). کسی که کاهگل و گچ در جایی مالد. (برهان) (جهانگیری) (مؤید الفضلاء). کلاّس. (دهار).
لغت نامه دهخدا
(کِ فَ / فِ گَ)
نیکوکار و ثواب کننده. (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). ثواب کار. برابر گناهکار. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ گَ)
خواجه علی ارده گر، اصفهانی یکی از مهندسان خراسان بعهد سلطان ابوسعید تیموری که بقوت ذهن و دقت طبع، امور عجیبه ظاهر میکرد. وی در یک شیشه سی ودو جماعت محترفۀ صنعت پیشه را که در کار خانه آفرینش موجود بودند، بحیز ظهور آورد چنانکه سی ودو دکان و کارخانه گشوده هر پیشه وری به مهمی که مخصوص او بود، مشغولی میکرد و بعضی از آن صور که در صنعت بحرکت احتیاج داشتند مثل خیاط و نداف و نجار و حداد بهیئتی جنبش ایشان را مرقوم قلم تصویرگردانیده بود که در آینۀ خیال صورتی از آن زیباتر نمی نمود. سلطان سعید چون آن تعبیۀ غریبه را مشاهده فرمود، بغایت متعجب گشته درباره آن نادرۀ دوران اصناف تحسین و احسان بتقدیم رسانید. (حبط ج 2 ص 234)
لغت نامه دهخدا
(سِکَ / کِ گَ)
سرکه فروشنده. خلال. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ گَ)
عصار. (مهذب الاسماء). شیره گیر. که شیره و عصارۀ گیاه یا دانه ای را بگیرد. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گِرْ یَ / یِ گَ)
گریه کن. گریان:
قهقه و های های ساخته جفت
خنده پرداز و گریه گرمائیم.
ظهوری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ زَ / زِ گَ)
برزیگر و زراعت کننده. (برهان) (آنندراج). برزگر. رجوع به برزگر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مویه گر
تصویر مویه گر
زاری کننده نوحه کننده: (پای نا خوانده رسید و نفر مویه گران و ارشیداه کنان راه نفر بگشایید،) (خاقانی. سج. 161)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرفه گر
تصویر کرفه گر
ثواب کننده نیکو کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فتنه گر
تصویر فتنه گر
آشوبگر آنکه ایجاد فتنه کند فتنه انگیز آشوبگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طیره گر
تصویر طیره گر
خشمناک خشم آلود غضبناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خیره گر
تصویر خیره گر
متحیر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برزه گر
تصویر برزه گر
زراعت کننده زارع کشاورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرزه گر
تصویر آرزه گر
کاهگل کار اندودگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریا گر
تصویر دریا گر
ملاح کشتیبان، دریا کار
فرهنگ لغت هوشیار
گریه کن گریان: قهقهه و های های ساخته جفت خنده پرداز و گریه گر ماییم. (ظهوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لرزه گر
تصویر لرزه گر
خفه کننده ارتعاش فنر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرفه گر
تصویر کرفه گر
ثوابکار
فرهنگ واژه فارسی سره